Thursday, November 11, 2010

زیربنا رو ول کن حالا!

   همیشه تغییراتی که در یک سیستم رخ میده وقتی مطلوبند که با صرف انرژی کمتر به بیشترین بازده برسند
حالا حکایت ما شده...همه چی رو از پایه عوض میکنیم، گند میزنیم به تئوری بعد باز روش بعدی
انگار همه همونطور که خودم هم یکی از همه هستم فکر میکنیم همیشه باید زیربنایی کار کرد
مهم نیست حکومت کونیستیه یا جمهوری اسلامی...مهم اینه که برنامه ی حقوقی قضایی جامعه مشکل نداشته.
اگر اینگونه بود هیچوقت کارگرها از فئودال ها شاکی نمیشدند...هیچ حاکمی حتی از نوع نائب امام زمانیش هم نمیتوانست کاری بکند.
هر تئوری بدی ها و خوبی های خاص خودش را دارد و میشه با همش ساخت به شرطی که درچارچوب های حقوقی دوام بیاورند!

Thursday, November 4, 2010

القاب

         یک قرن و نیم پیش بود که امیرکبیر دستور داد القاب رو از روی درباریون بردارند و سر سلطنه ها بی کلاه ماند
اما گویی این قصه سر دراز دارد...در دنیایی زندگی میکنیم که دیگه کمتر کسی رو میشه پیدا کرد که لقب نداشته باشه...آقای دکتر! آقای مهندس؟ خانم وکیل! آیت الله! و... البته اینا روتیناشن.از القاب فرعی صرف نظر کنیم
انگار کسی دیگه بدون لقبش نباید تعریف بشه...مرده میخواد پیتزا بگیره میگه به نام دکتر فلانی...پسره دوستشو آقای دکتر صدا میکنه....چی میشه اسمشو گذاشت آخه؟
اگر از بالا نگاه کنیم و سلسله مراتب رو در نظر نگیریم تنها چند تفاوت ساده میمونه...اگر دکتری، اگر رفتگری و هرچی دیگه
کشور ما با آمریکا فرق داره. دیگه چه نیازی به نامگذاریه؟در حال توسعه...جهان سوم؟؟؟؟
در اتوپیای من آدمها با هم "فرق" دارن ولی رو هم اسم نمیذارن.
چه بسا آدمایی که برای این اسمها زندگی میکنن!افسوس

Friday, October 15, 2010

وقتی اسلام هم خطر ساز میشود

    یکی از نمایش هایی که با اومدن احمدی نژاد شروع شد نمایش مدعیان دروغین بود.اولین بار یادمه 20:30 چندتا رو خیلی         رمزی اسمشون رو گفت و مختصری از فعالیت هاشون.یکی شمشیر امام زمان داشت یکی نائب بود یکی کلا امام زمان بود و....  پرطرفدارترین اونها تقریبا آقای بروجردی بود که وقتی هم که زندان بود مریداش سر و صدای زیادی کرده بودن
     امروز هم نمایشی دیگر.دوتا مجری و یک شیخ و بقیه همانیست که همیشه در تلویزیون اتفاق میفته.ببین ولی باور نکن.اعترافات، جلسات، حرفهایی از مریدان و چیزهای دیگر رو نشون میداد.ولی اصل موضوع خیلی سادست.یکی میاد یه ادعایی میکنه.ملتی دورش جمع میشن.این براشون چیزای ماورایی میگه و در بدترین حالت اخاذی و خشونت.یعنی ملت اختیار ندارن که حالا دینشون رو خودشون انتخاب نمیکنن حداقل هرکس به شیوه ی خودش مسلمونی کنه؟؟
ولی اینطور که به نظر میاد این هم یکی دیگه از سری بازیهای حکومتیست که فکر میکنم اون بدبختایی که شمشیر امام زمان و چهره ی حضرت زهرا!داشتن قربانیش شدن!.چون قضیه اینها نیست.بحث سر هتک حرمت ائمه و ترویج خرافات و...نیست
مشکل اینه که کسی تو ایران نباید 4 نفر دور خودش جمع کنه.دست کسی غیر از آقا!نباید بوسیده بشه اونم کسی که خودش مخالف اونها عمل کنه.
یکی از اینا رو من میشناسم.تا جایی که من یادمه هیچوقت حتی ادعای ملاقات با امام زمان هم نکرده بود. همیشه مخالف انقلاب بود و مریدانش هم اکثریت از قشر تحصیلکرده بودن.سید حسن ابطحی پدر محمدعلی ابطحی رو میگم.یه نکته جالب ه این بود که امروز اولین بار بود که ایشون رو بطور رسمی در صدا و سیما نشون دادن.ولی فقط اعترافات بود.حتی یه سخنرانی یا یک جلسه ی عمومی یا خصوصی هم از اعتقادات واقعی ایشون نذاشتن.در چند صحنه صفحه ی شطرنجی رو از رو صورتشون برداشتن که یه وقت کسی در تعیین هویت شک نکنه.اسامی همه رو به صورت مثلا شهره.ح میذاشتن و فقط اسم ایشون رو کامل میذاشتن.
اینا یعنی چی؟یکی از ویدیو های ایشون رو گذاشتم.این ویدیو مربوط به نیمه شعبانه مطمئنا حساس ترین حرفا رو میذارن برای این موقع.شما قضاوت کنید.سخنرانی

Friday, October 8, 2010

فیدبک،مثبت یا منفی؟

خیلی وقت بود موضوعی ذهنم رو درگیر نکرده بود که بخوام درموردش بنویسم یا اگر هم کرده بود شامل خودسانسوری می شد.
کلا تازگیا درگیر موضوعات الکی میشم.الانم درگیر فیدبکم.به نظر شما دنیا داره روی چرخ فیدبک مثبت میچرخه یا منفی؟؟؟؟
یکی از عواملی که باعث میشه بدن شرایط خودشو حفظ کنه فیدبک منفیه.مثلا وقتی عصبانی میشید فشارتون میره بالا سمپاتیک میارش پایین.کلا دربرابر هر بالا رفتنی مکانیسمی برای پایین اوردن داریم و بر عکس...این حالت طبیعی قضیست.ولی اتفاقی مهم وقتیه که عصبانی شدی و هی پیاز داغشو بیشتر میکنی...قرمز و قرمزتر....وبعد سکته.اینجاست که مثلا عده ای از مرگت درس میگیرن عده ای از دستت ناراحت میشن و عده ای رو سپاسگزار میکنی.
اگر بخوایم در جامعه در نظر بگیریم.حکومت هر روز بیشتر از دیروز ظلم میکنه.هر روز دامنش رو وسیع تر میکنه واگر اینها نباشه مردم یاد نمیگیرن چطور باهم متحد بشن برای براندازی.چطور به حقوقی که ازشون گرفته شده فکر کنن و هی این قضیه شدیدتر میشه تا اینکه : انفجار
اصلا اگر فیدبک مثبتی نباشه تکاملی هم نداریم
البته نقش این مکانیسم های تعادلی رو هم نباید نادیده بگیریم ولی اونچه روزمرگی رو میشکنه انفجاره
کلا نیازمند انفجاریم!م

Thursday, September 23, 2010

خط مقدم یا خط؟؟؟

سی سال گذشته از سالهای استرس و آژیر قرمز و پناهگاه و شاید کمی آنطرفتر برای بعضی دیگر از حمله های نصفه شب ساواک به خونه ها و قایم کردن اعلامیه و ...م
بحث سر درست غلطیش نیس.بحث من سر قداست این کاراست.بالاخره حالا با حساب نکردن بعضی پرتی ها این وسط اکثر شهدا شایسته ی تکریمند.شاید به نظر من حتی جانبازان بیشتر.جانباز هفتاد درصدی که میبینه برای هیچ و پوچ یه گوشه افتاده و نفسش رو برای گوهری داده که بازیچه ی دست 4 تا بچه شده
البته که خانواده های اینها هم افراد قابل تکریمیند.و بحث من سر همینه
هرچند دیگه آمار شهدا و جانبازان تقریبا روند بدون افزایشی داشته ولی هنوز بازماندگان زیادیند که یه جورایی حق به گردن این مملکت دارن.حالا چه بعضیا بگن که آقا میخواستن نجنگن یا هرچی...م
مشکل اینجاست که ما همه کارا رو کیلویی میکنیم.فکر میکنیم خب حالا چون این طرف باباش بخاطر مملکت کشته شده پس بچش باد راحت تر از بقیه بتونه بیاد دانشگاه ولی مشکل خانواده ی شهدا این نیست.که بعدشم این روند مسخره برای اساتید دانشگاه هم ادامه پیدا کنه.
یکی از دانشجوهای پزشکی مشهد که اتفاقا چند ترم هم مشروط شده بود و یک ازدواج ناموفق و هزاران مشکل روحی روانی هم داشت از مشکلاتش میگفت.پدر این آقا خلبان بوده با وضع مالی عالی ولی بعد از شهادت پدرش همه چیز زندگیشون رو بخاطر فقر از دست میدن.مادرش برای خرجی خیاطی میکرده و بعدشم هم باالاجبار با برادر شوهرش ازدواج میکنه.
یک نمونه ی دیگش که همیشه جلوی چشمم بوده مامان خودم بوده.البته بابابزرگ من شهید جنگ نبوده ولی اینطور که مامان تعریف میکنه ضعیت زندگیشون قبل و بعد بابابزرگم به کلی تغییر میکنه.همه ی کارگرا و راننده و برو و بیا و اینا تموم میشه.دیگه وقتی برچسب خانواده شهید بهت بزنن باید کلی مواظب باشی.بااینکه پدربزرگ من همیشه زندان بوده ولی بالاخره زندگیشون از هیچ لحاظی مشکل نداشته.برای ما البته بزرگترین مشکل شهید شدن پدربزرگم برچسب خانواده شهید بودن و کم شدن یه سری امکانات بوده
این مثال ها رو زدم که بگم این سهمیه ها لطفی به شمار نمیان.نمیدونم پس معنی حق الناس چی میشه.بزرگترین مشکل خانواده شهدا این بوده که زندگیشون نمیچرخیده.اینه که زنی که همیشه کارگر و راننده و ... داشته مجبور بشه فقط بخاطر آینده بچه هاش زن هر احمقی بشه.
فکر کنم اگر این بنیاد شهید یه ذره طرحاش جنبه ی حمایتی داشته باشه خیلی مفیدتره تا جنبه ی حق خوری.اگر حداقل سعی در تثبیت و نه حتی بهتر شدن زندگی این خانواده ها در حدی که قبلا بودن بکنه همه خوشحال ترند.چیزی که از سهمیه ها نصیب دانشجوهای شاهد شده فقط سنگینی نگاه و آه بقیست و مشکلات روحی روانی حل نشدنی
پی نوشت:باز مسخره تر از اینا سهمیه هیئت علمیاست.البته وقتی هست نمیشه ازش استفاده نکرد


Thursday, September 16, 2010

ایران؟؟؟

یکی از چیزهایی که همیشه در سفرهای داخلی توجهم رو جلب میکنه اینه که چقدر ایرانیها با هم فرق دارن!!!!نمیدونم توی کشورهای دیگه همچین چیزی هست یا نه ولی تو ایران خیلی مشهوده
به نظر شما این قضیه وراثتیه یا تاثیر محیطه؟؟من فکر میکنم تاثیر محیط باشه
یکی از شواهدم هم یک خانمیه که تا 30 سالگی آلمان زندگی میکرده و بعدشم میاد زن یکی از فامیلای ما میشه  و میاد یزد.اقا این خانم که الان 50 سالشه هنوز لهجشو از دست نداده ولی اخلاق و رفتارش کلا یزدی شده !!نمیدونم والا
یا مثلا شما اگه تو مشهد از یکی ادرس بپرسی رفتار طرف خیلی فرق داره با شمال و شیراز...تو مشهد اولندش احتمال اینکه سرکار بری بالاست و اینکه خیلی بعیده یه لبخند از طرفت بگیری...تو شمال طرف همچین با حرارت و هیجان برات توضیح میده که انگار داره یه مساله نجومی حل میکنه...تو شیراز هم یا طرف خودش میرسونت یا همچین ادرس میده که چشم بسته هم بتونی بری...
دیگه نمیدنم ولی خلاصه این تفاوت چجوری و برای چی بوجود اومده رو نمیدونم ولی خیلی مشهوده....
پینوشت:این پست از طریق اپرا نوشته شده و توانایی نویسنده رو در اتصال به اینترنت با وخیم ترین حالی که یک کامپیوتر میتونه داشته باشه رو نشون میده...هدف این پست صرفا قدرت نمایی بود!

Wednesday, September 15, 2010

refresh

اول از همه میخواستم که بگم که همه ی ایران سرای من است ولی شمال یه چیز دیگست.
نمیدونم چجوریه که اصلا به جنگل گلستان که وارد میشم انگار وارد بهشت شدم...برای من بیچاره که توی این مشهد که انگار همه چیش خاک گرفتست زندگی میکنیم شمال چی میتونه باشه.
رطوبت و سرسبزی و ماهی سفید و زیتون پرورده و دلار و دیگه خلاصه اینا تمومی نداره. 
البته امسال رفتیم جایی که قبلا مفصل نرفته بود=>رامسر
ازقشنگی رامسر هرچی بگم کم گفتم.هوا هم که عالی.مرطوب و خنک.یه دوستی بود که یه دوستی داشت از کشمیر.میگفت من اینو هرجای ایران که بردم گفت کشمیر قشنگتره ولی رامسر که اوردمش اعتراف کرد همچین جایی اونجا نیست.
از جواهر ده که هرچی بگم کم گفتم بس که این منطقه قشنگ و صمیمی  باصفا بود.حالا از ان ابشار و سرسبزی که بگذریم خوراکی هاشم خیلیییی خوشمزه بودن.
تله کابینشم از دست ندید.به نظر من که از نمک آبرود بهتر بود.نمک آبرود هروقت خواستم برم از بس شلوغه پشیمون میشدم ولی اینجا خیلی هم شلوغ نیست.اگر اهلش هستید کارتینگ و پینت بال هم داره
توی این یک هفته نت داشتم ولی خیلی سرعت پایین بود والا دوست داشتم بیام...الان هم خیلی خوابم میاد و اگر حسش بود میام یه پست دیگه میزارم این خیلی افتضاح شد خداییش